شهر بارونی

روزي كه دلم بنده ي نام صنمي بود

سرگشته ز بويي و هوا خواه غمي بود

چشمم به اميد رخ چون ماه كسي بود

هر دم نفسم همدم احوال دمي بود

شعري كه براي دل معشوقه سرودم

بوي خوش عشق از خط زيبا قلمي بود

ديوانه ز بوي خوش و زيباي كلامش

مست از روش خوشگل ابروي خمي بود

چشمم همه جا غرق تماشاي كسي بود

آه از دل زارم كه در اين عشق همي بود

ديگر چه بگويم كه همه جان و جهانم

دربند صداي خوش زيبا قدمي بود

اما كسي از در و شد آتش به دلم زد

هر آنچه بگويم ز غم و غصه كمي بود

از دست رقيبي كه دل از دلبر ما برد

حالم چه بگويم كه به چندان رقمي بود

چون غربت تاريك و پر از همهمه ي شب

از غصه و غم در دل ما هم علمي بود

گريان شده هامون اگر از ديده نبارد

شعرش به همه غمزدگان چون حرمي بود


برچسب‌ها: ادامه مطلب

زندگی سخت ترین آزمون است.

خیلی از مردم مردود می شوند چون سعی در کپی از دیگران دارند و متوجه نیستند که هر کسی برگه سوال متفاوتی دارد.

 


برچسب‌ها: ادامه مطلب
 
داشتم به چشمانت فکر میکردم که دیدم با نفس هایم شیشه ی پنجره ی قطار را بخار گرفته... 
با انگشتم روی پنجره اش، دو نقطه روی هم کشیدم و یک پرانتز بسته و زیرش نوشتم :
 
چه خوب که هستی ...
 

برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

 

در زد ولی کسی جوابش را نداد. در اتاق را به آرامی باز کرد. اتاق تاریکی بود. دیوار هایش رنگ خود را از دست داده بود. در اتاق تنها یک میز و یک پنجره وجود داشت. از پنجره به هوای سرد بیرون نگاه کرد. به دانه های ریز برف که در حال انباشته شدن بر روی زمین بود نگاه کرد. قطره ای اشک از چشمانش به پایین لغزید. به خودش فکر می کرد. به تنهایی هایش. به روزگار سختی که پشت سر گذاشته بود. به آینده ای که معلوم نبود چه می شد. آیا واقعا ارزش گریه کردن را داشت؟


احساس تنهایی کرد. به آغوشی گرم نیاز داشت. به کسی که بتواند او را دَرک کند. نگاهش را از روی دانه های برف برداشت. به داخل اتاق نگاه کرد. اشک هایش را پاک کرد. یادش آمد که مرد نباید گریه کند!

 

به سمت میز رفت. میز خاک خورده بود. صندلی نیز اینگونه بود. بر روی صندلی نشست. چشمانش را بست و آرزویی کرد. چیزی می خواست که در آن لحظه آرامش کند. چشمانش را به هم فشرد سپس باز کرد. سینی ای کوچک بر روی میز ظاهر شده بود! درون آن فنجان قهوه بود. کنار دستش نیز یک روزنامه بود. میشد فهمید که از زمان چاپ شدنش مدت ها گذشته باشد. رنگ و رو رفته بود. دیگر جوهر جادویی نیز قدرت پاک نشدنی اش را از دست داده بود.

دیگر نمی توانست خود را کنترل کند. قهوه را برداشت ولی دستانش می لرزید. آن را سر کشید. قهوه تلخ بود،تلخ! همانند گذشته ی او! تلخی قهوه را به جان خرید. فنجان را کنار گذاشت و دوباره به پشت پنجره رفت. بارش برف تمام شده بود و باران می آمد. همان گونه که اشک از چشمانش سرازیر میشد. انگار هوا نیز سنگینی غمی سخت را به دوش می کشید. غم تنهایی. چشمانش از اشک پر بود. کسی چه می دانست، شاید او هم یک بار همدمی پیدا کند. آغوشی گرم! محبتی بی کران!


به سمت در رفت. بار دیگر به اتاق نگاه کرد. شاید این آخرین نگاه بود. شاید...


برچسب‌ها: ادامه مطلب

عشق یعنی اینکه به خاطرش همه حسادتها رو تحمل کنی

زخم زبون بشنوی دردت رو به هیچ کس نتونی بگی و اونقدر تنها باشی که وقتی سفره دلت رو برای کسی باز می کنی به جای اینکه دلداریت بده زیر پات رو خالی کنه

یعنی اینکه از همه دروغ بشنوی و باورت بشه که دیگه دوست نداره

یعنی اینکه اونقدر بهت انگ بچسبونن که دیگه به چشمات هم نتونی اعتماد کنی

یعنی اینکه عاشق کسی باشی و بهت بگه عاشقم نبودی

یعنی اینکه می خواد از پیشت بره می خواد قید همه رو بزنه می خواد بره یه جایی که همه فراموشت کنن می خواد بره جایی که کسی سراغت رو نگیره می خواد بره یه جای دور که دست هیچ کس بهت نرسه

یعنی دنیا انقدر براش تنگه که دیگه نمی خواد باشه برای همیشه اما جایی رو بلد نیست یعنی اینکه دلش می خواد قبل از اینکه کسی پیداش کنه بمیره...شاید بشه روی سنگ قبرش چیزی نوشت...


برچسب‌ها: ادامه مطلب

نمی توانید برای اینکه خودتان پابرجا بمانید،

کس دیگه ای را ریشه کن کنید.


برچسب‌ها: ادامه مطلب

چرا حس میکنم هستی کنارم

چرا این رفتنو باور ندارم

چرا گم میکنم روز و شبامو

چرا حس میکنم داری هوامو

چرا هستی میون خواب و رویام

چرا پر میشه تــــو هُرم نفسهام

 

دارم نفس نفس نبودنت رو . . .


برچسب‌ها: ادامه مطلب

شاید کسی بتونه جسم من رو تسخیر کنه اما هرگز نمی تونه عشق تو رو ازم بگیره حتی اگه بخواد می تونه برای من تعیین تکلیف کنه اما کسی نمی تونه جای خدا تصمیم بگیره برای کسی که همه چیزش رو از راز و نیاز با خدایی داره که تنهاش نمی گذاره دوست داشتن چیزی نیست که بتوان ان را از قلب کسی بیرون کشید ...


برچسب‌ها: ادامه مطلب

دلم از رقص گندمزار سرخوش

و از بوي خوش گندم بود شاد

از آن امواج نا آرام موزمون

كه زلف زرد گندم داده بر باد

نگاهم از گل زيباي گندم

به ياد يار گل اندامم افتاد

تمام خرمنم هر آنچه كشتم

فداي خرمن زلف سيه باد

ز بوي خيس گندم زير باران

دل از عطر تن تو مي كند ياد

ز نرمي لب و آغوش گرمت

دلم از غصه و غم گشته آزاد

نگاهت آتشي در خرمن انداخت

ز كار چشم عاشق پيشه فرياد

ندارم طاقت دوري دگر هيچ

مكن همراهي هجران و بيداد

بدان جز عاشق ويرانه چون من

كسي هرگز به غربت تن نمي داد

بيا در پيش هامون تا مگر چند

شود ويرانه هاي اين دل آباد


برچسب‌ها: ادامه مطلب

شما که تا دیروز چشم چشم دوآبرو میکشیدی.....  واسه ماخط ونشون نکش!                                       مشکل ازخودماست            واسه کسی که یه قدم واسمون برمیداره                                                                                 دوکیلومتر پیاده میریم ... دوست داشتن را با تمام وجود یادش دادم...                  ولی او رفت...و امتحانش را به دیگری پس داد!    


برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

بچه تـَر که بودم ، 
 
همان موقع ها که مثلاً نمی فهميدم ،
 
يا شايد برای بازيگوشی ، 
 
حواسم را به کوچهِ
 
خیال پرت می کردم 
 
و به شيطنت های کودکانه دَکی می دادم ، 
 
روزها پـُر بود 
 
از شکوفه های درختِ گيلاس و 
 
خنکای تابستان ، 
 
بود نشان دادن ِ ستاره ها 
 
با همان انگشت های کوچک و شمارش تا دَه .. 
 
روزهای کودکي 
 
صدای زنجيـرِ چرخ هايم 
 
لذتـ بخش ترين سمفونيه ی جشنواره ی زنـدگی بود .. 
 
همان پيراهنِ باغچهِ گونه 
 
از ديدِ چشم های من زيباترين لباس .. 
 
خنده هايم بوی بهار داشت 
 
و پاييزم ندای خَش خَشِ ايجاد شده 
 
از کفش های من .. 
 
خدا را خوب ميفهميدم ، 
 
درختان سرو و بوتـه های رُز پـُر بود 
 
از عطرِ خدا ، 
 
اصلاً با کوتاه ترين نفَس ، 
 
خدایم خودش را ظاهر می کرد و 
 
بوسه می گذاشت بر گونه هايم .. 
 
آن موقع ها ماه را بو می کردم ، 
 
ستاره ها به تسخیـر دستانم در می آمدند .. 
 
به گیاهـان سلام می دادم و کلآغ را در آغوش می گرفتم ..
 
حتی به آفتابگردان ، 
 
خورشیـدِ نقاشی شده ی 
 
کف ِ دستانم را 
 
تعارف می کردم .. 
 
آن روزها مادر عروسک هايم می شدم و 
 
برايشان لالـایی می خواندم ، 
 
اسم هم داشتند ؛ 
 
حتـی اطفار های پرنسس گونه را رقص می پنداشتند .. 
 
کودک که بودم 
 
پاهايم زمين را لمس نمی کرد 
 
و آسمان قدمگاه ـَم شده بود .. 
 
ولی حالا ... 
 
حالا در کـُنجی از ستاره کـِز کرده ام 
 
و شعر می سرایم ، 
 
از چشمانش برای فرزندان نداشته ام می خوانم 
 
و قايق کاغذی را در آبیِ 
 
مردمـک هايش سوق می دهم ؛ 
 
حتی گاهی بـادبان ها را هم می کشم و 
 
با چوبِ درختِ گـردو 
 
سير و سفر می کنم در مردمک هایش .. 
 
خندهِ دار است 
 
با خيالش چای بنوشی و قهر کنی .. 
 
کارم شده است 
 
دامن گلـی گلی ام را بر تَن کنم و 
 
در مزرعه کوچکم 
 
بادبادک هوا کنم .. 
 
از چارديواری ستاره ام آويزان شوم و 
 
برای ديگر کهکشان ها دست تکان بدهم .. 
 
يا اصلاً برای او پيپ روشن کنم 
 
و مهمانش کنم به يک فنجان عشق ..
 
کار است ديگر ، 
 
سبد را زير بغلـم می چپانم و 
 
شاتوت های سياه و رسيده را 
 
برايش از 
 
درخت جدا می کنم و
 
خرمالو را 
 
نارنجی رنگ بسازم ...
 
اصلاً حتی اتفاق افتاده است 
 
که اردی بهـشت آمد و من برايش 
 
از نارنج ها عطر گرفتم و به گيسوانش گِره زدم .. 
 
همه ی اين ها کارِ من است .. 
 
روی صندلی چوبی ستاره ام می نشينم 
 
و کتاب می خوانـم ،
 
غصه می خورم ، 
 
نگاهش می کنم ، 
 
عاشقــش می شوم ... 
 
اصلاً همه ی اين حرفا به کنار ، 
 
حتی ديگر خدا دعوتم را نمی پذيرد ، 
 
اصلا نه من ميزبـــان خوبی نيستم ..
 
قرار بود بیاید .. 
 
روی میزهای عسلی 
 
برایش قهوه قجری بگذارم و
 
از روزگار گله کنم و 
 
از مهربانی بسیارش هیچ نگوید ؛
 
اصلا ًدم هم نزند .. 
 
قرار بود 
 
مقداری در ستاره ام میهمان باشد ،
 
خنده هایش را قُربان شوم و 
 
در دلم قنـد آب شود .. 
 
قرار بود برایم از آسمان ِ هفتمش 
 
مقداری مهربانی بیاورد 
 
برایش کتاب بخوانم و 
 
او هم گیسوانم را ببافد ؛
 
اما یادم نبود ؛
 
من میزبـانِ خوبی نیستم !

برچسب‌ها: ادامه مطلب

با پول می توان . . .

خانه خرید ولی آشیانه نه

رختخواب خرید ولی خواب نه

ساعت خرید ولی زمان نه

می توان مقام خرید ولی احترام نه

می توان کتاب خرید ولی دانش نه

دارو خرید ولی درمان نه

و بالاخره

می توان قلب خرید اما عشق نه !


برچسب‌ها: ادامه مطلب

تهوع اور است این حال که محکومانه می خندیم...

به جای زندگی کردن به رویش چشم می بندیم...

کجای بخت ما لنگید که تا امروز لنگانیم...

شبیه بار کج هستیم که از مقصد گریزانیم...

همیشه نقش ما بوده سیاهی لشگر دشمن...

به روی اب میخوابند تمام ماهیان اینجا...

چه تاوان بزرگی داشت همان یک سیب راچیدن...

گناه از حضرت ادم مجازاتش برای من...

گذشته ان زمان دیگر که روی دار ظالم بود...

که بین مردم دنیا عدالت شرط حاکم بود...

برای نسل مظلومان همیشه این امید باقیست...

میان تلخی دنیا خدا بی وقفه یک حامیست...


برچسب‌ها: ادامه مطلب

در زندگی، کهم نیست کجا می روید،

مهم آن است که با چه کسی سفر میکنید.


برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

به ادامه مطلب بروید


برچسب‌ها: ادامه مطلب

فاصله بین بهشت و جهنم زندگی من ..

تنها به اندازه ی فاصله ی دستان توست..

در آغوش تو بودن یا نبودن..

 


برچسب‌ها: ادامه مطلب
تا آسمان خیال تو چقدر راه است؟
دوبال برایم کافیست ؟
میخوام به هوای تو در هوای تو اوج بگیرم!
منتظرم می مانی؟



برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

خاموشی بهانه است


مشترک مورِد نظر فراموشت کرده است !


برچسب‌ها: ادامه مطلب

خیلی سخته مثه .... التماس بکنی به عشقت


 اما اون مثه یه اشغال بندازت دور...



برچسب‌ها: ادامه مطلب
فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است

کافیست دلت گیر باشد




برچسب‌ها: ادامه مطلب




تا دیروز هرچه می نوشتم عاشقانه بود


از امروز هرچه بنویسم صادقانه است


عاشقانه دوستت دارم


برچسب‌ها: ادامه مطلب
 
 
 
شب ها پرنده هایش می روند

روزها ستاره هایش

ببین  آسمان هم که باشی


برچسب‌ها: ادامه مطلب
عکس های غمگین از لحظات تنهایی
 
 
 
 
نبودنت را دارم باساعت شنی اندازه میگیرم،

تابه الان یک صحرا گذشته است!!!

برچسب‌ها: ادامه مطلب


مرا میان بازوانت مومیایی کن

شاید ... هزار سال بعد

باستان شناس کنجکاوی از عاشقانه های دستانت

رمز گشایی کند ...!


برچسب‌ها: ادامه مطلب

کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت

نوبت به ما که رسید قلم افتاد…

دیگر هیچ ننوشت!

خط تیره گذاشت و گفت:

تو باش اسیر سرنوشت…

 

سایت عاشقانه ساکار


برچسب‌ها: ادامه مطلب

خیابان عشق

 

هر کسی برای خودش خیابانی دارد…

کوچه ای…

کافی شاپی..

و شاید عطری…

که بعد از سالها… خاطراتش گلویش را چنگ میزند!


برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

زمانی شعر می گفتم برای غربت باران …


ولی حالا خودم تنهاترم ، تنهاتر از باران …


برچسب‌ها: ادامه مطلب
به لبهایم قفل زدم درباره عشق تو

به کسی چیزی نگویم

شاید روزی خودت


 
 
 

برچسب‌ها: ادامه مطلب

نـم نـم بـــاران..

 
 

یـک جـــاده بـی انتهـــا ..

 

دســت در دســت هــــــم ..

 

بــــــدون چتــــــــر.. !

 

زیــر بــــاران..

 

خیـــس خیـــس ...!!


برچسب‌ها: ادامه مطلب
http://s1.picofile.com/file/7277343973/dsfgdfs.jpg


و چه زيباست گفتن از واژه ها
زير باران ....
با تو چه زيباست تجربه احساس تازه عشق
زير باران ...
با تو پاك مي شود روح و جان من
زير باران ...
اي "عشق جاودانم" با من بمان، هميشه
زير باران ....

برچسب‌ها: ادامه مطلب
http://jazzaab.ir/upload/3/0.619036001327594743_jazzaab_ir.jpg


عجب نقاش ماهری است دوری تــــ ـــــ ــــــو

بی دست دارد تمام موهایم را سپید میکنــ ــ د

برچسب‌ها: ادامه مطلب

قلب و روحمان را ارزان نفروشیم ،
در فروشگاه هستی روی قلب انسان نوشته اند :

قیمت =
خدا
.
.
. عاشقانه قلب


برچسب‌ها: ادامه مطلب

.

دلنوشته

همـہ چیـزش פֿـآصــہ
لبخنـבش
تیپش
رفـتارش
اפֿــلاقـش
اפــساسـاتـش
בوسـت בاشتـنش؛
مـפֿـاطب نبوבہ ڪـہ פֿـآصـ باشـہ
פֿـاص بوבه ڪـہ مـפֿـاطب شـבه
.


برچسب‌ها: ادامه مطلب


عاشقانهlove
نگاه تــــــو..
مــرا عاشق تر از پیـــــش می کند..
چه معجــــــــونی می شود..
زندگــــــی..
با لمس دستانِ تـــــــو..
با حسِ عشــــــــــــــــــقِ تـــــــو..


برچسب‌ها: ادامه مطلب


دلگیرم از تمام خودم، از زمان، زمین
از تو همیشه مثل خودم با دلم عجین
این روزهای بی غزل، این روزهای تلخ
می خواستم کنار تو باشم فقط همین!


برچسب‌ها: ادامه مطلب
 
میخواهند ما را از هم جــــدا کنند ....
 
آرام باش عشـــقِ من!
 
ما تا همیشه از آن همدیگریــم...
 
عشق ما به دستهای گره خوردمان نیســــت...
 
عشق ما به قلبهایمــــان است...
 
میبینی عشـــقِ مـــن!؟
 
از امشـــب تا صبح نمیخوابم,میخواهم غرق درچشمانت شوم.
 
میخواهـــم قهـــوه ای خوش رنــگ چشمانـــت شود قهـــوه ای دلیل بیدار مانـدنم در دنیــــا...
 
میخواهـــم صبـــحِ بـــدون تو را بیدار نشـــــوم
 
آرام باش عشـــقِ مــــن!؟
 
روز مــــن به طلوع آفتاب دنیانیســـــت...روز من اینگونه آغاز میشود:
 
"چشمهایــــم را روی هم میگــــذارم و به لحظه ای که برای اولیـــــن بار به آغوش فشاردمـــت فکــــر میکنم...
 
یادت هســــت!؟نفســـم به سختـــی درمی آمــــد,از همه ی دنیا بی خبر شــــدم...
 
آری,آن لحظه دنیای من در بین بازوانم خلاصـــــه میشــد"
 
آری خورشیـــدِ زندگیـــِ مــــن!
 
روز مــَــن با فکر بتـــو شروع میشــــود و با خیــــال تو شــــب بخواب میــــروم....
 
آری عشـــقِ مــــن!

برچسب‌ها: ادامه مطلب
خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط،
داغ بزرگی است
که تا ابد بر دلت می ماند
rch5rrtfog4xw8r04wy متن هاي كوتاه و زيباي عاشقانه همراه با عكسهايي رمانتيك

برچسب‌ها: ادامه مطلب
 
شایدآن روزكه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدكرد

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،

باید این گونه نوشت

هرگلی هم باشی
چه شقایق چه گل پیچك و یاس زندگی اجبار است.

 


برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

چه شباهت متفاوتی بین ماست!

 

       تو دل شکسته ای ، 

                        من دلشکسته ام...!


برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

کاش..

 

اون لحظه ای که یکی ازت میپرسه “حالت چطوره” ؟

 

و تو جواب میدی خوبم…

 

کسی باشه محکم بغلت کنه و آروم توی گوشت بگه میدونم خوب نیستی…



برچسب‌ها: ادامه مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 58 صفحه بعد